احساس عشق

ساخت وبلاگ
بگریخت او یوسف پیش زد دست در پیراهنش بدریده شد از جذب او برعکس حال ابتدا گفتش قصاص پیرهن بردم ز تو امروز من گفتا بسی زین ها کند تقلیب عشق کبریا مطلوب را طالب کند مغلوب را غالب کند ای بس دعاگو را که حق کرد از کرم قبله دعا باریک شد این جا سخن دم می نگنجد در دهن من مغلطه خواهم زدن این جا روا باشد دغا او می زند من کیستم من صورتم خاکیستم رمال بر خاکی زند نقش صوابی یا خطا این را رها کن خواجه را بنگر که می گوید مرا عشق آتش اندر ریش زد ما را رها کردی چرا ای خواجه صاحب قدم گر رفتم اینک آمدم تا من در این آخرزمان حال تو گویم برملا آخر چه گوید غره ای جز ز آفتابی ذره ای از بحر قلزم قطره ای زین بی نهایت ماجرا چون قطره ای بنمایدت باقیش معلوم آیدت ز انبار کف گندمی عرضه کنند اندر شرا کفی چو دیدی باقیش نادیده خود می دانیش دانیش و دانی چون شود چون بازگردد ز آسیا هستی تو انبار کهن دستی در این انبار کن بنگر چگونه گندمی وانگه به طاحون بر هلا هست آن جهان چون آسیا هست آن جهان چون خرمنی آن جا همین خواهی بدن گر گندمی گر لوبیا رو ترک این گو ای مصر آن خواجه را بین منتظر کو نیم کاره می کند تعجیل می گوید صلا ای خواجه تو چونی بگو خسته در این پرفتنه کو در خاک و خون افتاده ای بیچاره وار و مبتلا گفت الغیاث ای مسلمین دل ها نگهدارید هین شد ریخته خود خون من تا این نباشد بر شما من عاشقان را در تبش بسیار کردم سرزنش با سینه پرغل و غش بسیار گفتم ناسزا ویل لکل همزه بهر زبان بد بود هماز را لماز را جز چاشنی نبود دوا کی آن دهان مردم است سوراخ مار و کژدم است کهگل در آن سوراخ زن کزدم منه بر اقربا در عشق ترک کام کن ترک حبوب و دام کن مر سنگ را زر نام کن شکر لقب نه بر جفا 28 ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل چون دیدمت می گفت دل جاء القضا جاء القضا ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان تو گه خوانیش سوی طرب گه رانیش سوی بلا گه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشی گه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا گه شکر آن مولی کند گه آه واویلی کند گه خدمت لیلی کند گه مست و مجنون خدا جان را تو پیدا کرده ای مجنون و شیدا کرده ای گه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ریا گه قصد تاج زر کند گه خاک ها بر سر کند گه خویش را قیصر کند گه دلق پوشد چون گدا طرفه درخت آمد کز او گه سیب روید گه کدو گه زهر روید گه شکر گه درد روید گه دوا جویی عجایب کاندرون گه آب رانی گاه خون گه باده های لعل گون گه شیر و گه شهد شفا گه علم بر دل برتند گه دانش از دل برکند گه فضل ها حاصل کند گه جمله را روبد بلا روزی محمدبک شود روزی پلنگ و سگ شود گه دشمن بدرگ شود گه والدین و اقربا گه خار گردد گاه گل گه سرکه گردد گاه مل گاهی دهلزن گه دهل تا می خورد زخم عصا گه عاشق این پنج و شش گه طالب جان های خوش این سوش کش آن سوش کش چون اشتری گم کرده جا گاهی چو چه کن پست رو مانند قارون سوی گو گه چون مسیح و کشت نو بالاروان سوی علا تا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهد شیاد ما شیدا شود یک رنگ چون شمس الضحی چون ماهیان بحرش سکن بحرش بود باغ و وطن بحرش بود گور و کفن جز بحر را داند وبا زین رنگ ها مفرد شود در خنب عیسی دررود در صبغه الله رو نهد تا یفعل الله ما یشا رست از وقاحت وز حیا وز دور وز نقلان جا رست از برو رست از بیا چون سنگ زیر آسیا انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم نلحق بکم اعقابکم هذا مکافات الولا انا شددنا جنبکم انا غفرنا ذنبکم مما شکرتم ربکم و الشکر جرار الرضا
احساس عشق...
ما را در سایت احساس عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdad maryam10620 بازدید : 343 تاريخ : يکشنبه 29 ارديبهشت 1392 ساعت: 22:40